جدول جو
جدول جو

معنی کار تنک - جستجوی لغت در جدول جو

کار تنک
عنکبوت، تار عنکبوت تنیده عنکبوت نسج عنکبوت
تصویری از کار تنک
تصویر کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تار تنک
تصویر تار تنک
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتنک
تصویر کارتنک
تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت، عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتنک
تصویر کارتنک
((تَ نَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتند، کارتن، کارتینه
فرهنگ فارسی معین
مرغی است شبیه بمرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب مینشیند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کاری دارد، خدمتکار، کسی که در موسسه یا اداره ای بکاری مشغولست عضو، کار آمد لایق کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کنی
تصویر کار کنی
عمل و کیفیت کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کنش
تصویر کار کنش
کار کننده عامل. یا اندامهای کار کنش. اعضای عامله: (آنگاه ما را سپس اعتقاد آرزو افتد و چون آرزو بنیرو شود آنگاه اندامهای کار کنش اندر جنبش افتد و آن کار بحاصل شود) (دانشنامه. الهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار شکن
تصویر کار شکن
کسی که مانع پیشرفت کار باشد آنکه کار شکنی کند، سخن چین ساعی نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار سنج
تصویر کار سنج
آنکه اطراف و جوانب کاری را نیک در نظر گیرد کار آگاه: (ز بسیاری راه و گنجی چنان سخن راند با کار سنجی چنان) (نظامی)، لفافه ای که زرد و زان برای پارچه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بند
تصویر کار بند
بکار گیرنده استعمال کننده: (پر اندیشه شد جان پولادوند که آن بند را چون بود کار بند)، عمل کننده اجرا کننده: (اگر پند ما را شوی کار بند همیشه بماند کلاهت بلند)، عامل کار گزار مامور، فرمانبردار مطیع. یا کار بند شدن، اطاعت کردن فرمانبرداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ))
مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می نشیند، کروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاروانک
تصویر کاروانک
مرغی شبیه مرغابی با منقار دراز و پاهای بلند، چفنک، چفتک، جفتک، چکرنه، جگرنه، چوبینه، چوبینک، چوبنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارتنک
تصویر تارتنک
عنکبوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تار تن
تصویر تار تن
جولاهه بافنده، عنکبوت، کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتنک
تصویر تارتنک
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار نگ
تصویر کار نگ
چرب زبان زبان آور فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کن
تصویر کار کن
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتنه
تصویر کارتنه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتند
تصویر کارتند
((تَ نَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتنک، کارتن، کارتینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
جعبۀ مقوایی که برای بسته بندی اجناس مختلف به کار می رود، جلد مقوایی، پوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
تننده، در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
عنکبوت را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
((تَ))
عنکبوت، جولاهه، نساج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
((تَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتند، کارتنک، کارتینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
((تُ))
جلد مقوایی برای نگه داری برگه ها، پوشه، جعبه مقوایی
فرهنگ فارسی معین